عشقولک 11 ماهه مامان رها
دخملکم اين روزا برام روزاي خاصيه. درست سال قبل در چنين روزايي در راه بيمارستان و خونه بودم . از اين سونوگرافي به اون سونوگرافي (خيلي حساس بودم و به جواب يه سونوگرافي كامل مطمئن نبودم و بايد دوتا رو مي رفتم ) . ديگه راه رفتن برام خيلي سخت شده بود بارم سنگين شده بود (خب يه ني ني ناناز ٣ كيلويي توي شكمم بود بايد هم سخت باشه ديگه ) . ديگه اين 9 ماه به سرازيري رسيده بود . ساعت ها برام دير ميگذشت . هم شيرين بود و هم سخت. ولي ختم به خير شد و ني ني نازم صحيح و سلامت به دنيا اومد.
امسال هم روزای خاصیه...یه کوچولوی ٩ کیلویی دارم که خیلی شیطونه...همه جا سرک میکشه...گوشی تلفن رو روی گوشش میزاره والو الو میگه... لی لی حوضک میکنه...کلاغ پر بازی میکنه... دنبال بازی.. روی زمین میخوابه تا مامان و بابا بوسش کنن... یک دقیقه بدون کمک سر پا میشه...بشکن میزنه....نانای مبکنه....بای بای میکنه...از میز و مبلها میگیره و راه میره و خیلی کارای دیگه...امسال همه چیز خیلی شیرینتره