رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره
اميررضااميررضا، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

خدا مهربونی کرد

من مامان دو تا فرشته ام

اولین چهارشنبه سوری

دخمل گلم از سر صبح هر چی تلاش کردم ازت یه عکس بگیرم شیطونی میکردی و اجازه نمیدادی... نمیدونم چرا دست میزاشتی جلوی چشات... در نهایت از 60 تا عکسی که گرفتم این یکدونه بهتر از بقیه بود.... یه کم هم شاید از صدای ترقه هایی که تو کوچه مینداختن ترسیده بودی....... ...
3 ارديبهشت 1391

هشت ماهگی رها کوچولو

دختر نازم از کجا برات بگم ... ماشالا بزرگ شدی چهار دست و پا کامل میری از ٢٥ دی هم میشینی...کلی شیطون شدی... نانای میکنی ... منو بابای رو میترسونی..... خاله هم موهاتو کوتاه کرده.... کلی شیک و پیک شدی فدات شم.... شبا تو خواب یه عالمه لگد میزنی... دوست داری دمر بخوابی ... غذا هم که دوست نداری بخوری....همه خیلی دوستت داریم....   ...
3 ارديبهشت 1391

9 ماه در من 9 ماه با من

عزیز دل مامانی    18 ماهه که تو تمام لحظه های زندگیم هستی... ٩ ماهه که عزیز ترینی...قربون چشات بشم که از میزها میگیری بلند میشی... هنوز هم غذا خوردن رو دوست نداری... خیلی بیشتر از قبل به من وابسته شدی حتی تو خواب هم باید پیشت باشم   .... دندون هم نداری بی دندون مامان ...
3 ارديبهشت 1391

نیم سالگیت مبارک

دختر نازنینم!عسل مامان!شش ماه از حضورت تو خونه عشقمون میگذره و من و بابات روز به روز عاشق ترت میشیم. دیگه تمام خونه رو سینه خیز میری و ما یه شب نمیتونیم راحت شام بخوریم چون تو سریع میای و سفره رو جمع میکنی... از کارات اگه بخوام برات بگم اینه که حسابی دست دستی میکنی حتی بعضی از شبها نصفه شب از خواب بیدار میشی و شروع به دست دستی کردن میکنی چند روزی میشه که تو روروئک میشینی و واسه اینکه جلب توجه کنی هر چی که میدیم دستت میندازی زمین و با یه نگاه شیطنت باری ما رو به بازی دعوت میکنی...از خوراکیها هم شروع به خوردن سوپ و حریره بادوم کردی ..وزنت هم نسبت به ماههای پیش خوب شده ... روزی هزار بار خدا رو شکر میکنم که تو فرشته کوچولو رو به ما...
27 فروردين 1391

رهای شش و نیم ماهه باز در مشهد

چهار ماه و نیمه که بودی دکتر از وزنت راضی نبود ..و نتیجه آزمایشات این شد که تیروئید داری..نمیدونی چه گذشت به ما .. بابا نذر کرد که اگه درست بشی اولین عاشورا و تاسوعا ببرتت مشهد ..چند روز بعد که آزمایشها تکرار شد مشخص شد که مشکلی نداشتی و آزمایشگاه اشتباه کرده... این هم یه عکس از اولین تاسوعای زندگیت وقتی که از حرم برگشتیم از خستگی خود به خود رو تخت خوابت برد   ...
27 فروردين 1391

دخمل قشنگم

بلاخره رفتیم آتلیه... کلی ازت عکس انداختیم... نمیدونم چرا دختر خوش اخلاق مامان امروز یه کم بی قرار شده... . ...
15 دی 1390

اولین شب یلدای رها کوچولو

امشب یه ذره بیشتر وقت  دارم تو گوشت بخونم که دوستت دارم ... امشب یه ذره بیشتر وقت دارم که خدا رو شکر کنم بابت نعمتی که بهم داده...   اولین شب یلدا مبارکت باشه        امروز مثل هر روز باز شیطون بودی.. همونطوری که من داشتم تدارک شب یلدا رو میدیدم تو هم تو روروئکت منو نگاه میکردی... شب دایی اینا امدن کلی وواسمون میموه اوردن .. تو هم کلی ذوق کردی ...
1 دی 1390

یک ماهه که عشق منی

برای تو مینویسم که تو این دنیا فقط تو رو کم داشتم تا وقتی بزرگ شدی بخونی و بدونی که با تمام عشقمون برات نوشتیم تا بعد خودت بنویسی چی واست اتفاق افتاد برای تو می نویسم .... برای تویی كه تنهایی هایم پر از یاد توست... برای تویی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست... برای تویی كه احساسم از آن وجود نازنین توست... برای تویی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...   ...
5 تير 1390