رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره
اميررضااميررضا، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

خدا مهربونی کرد

من مامان دو تا فرشته ام

21 ماهگی قشنگترین نعمت خدا

سلام, امروز اومدم به دوست داشتنی ترین موجود دنیا که وارد بیست و دومین ماه از عمر قشنگش شده بگم: "گل خوشبوی مامان 21 ماهگیت مبارک" به نظرم 21 ماهگی نقطه عطف زندگی بچه هاست چون توی این سن آموخته هاشون رو خیلی بارز نشون میدن. دخملی من که دیگه همه کلمات رو تکرار میکنه...میکروفن میگیره دستش آواز میخونه..جای همه چیز رو تو خونه بلده...لباسهاشو میپوشه و در میاره...چند روزی هم میشه که دیگه دوست نداره پوشک بشه و دوست داره تو این زمینه مستقل عمل کنه...دستمو میگیره میبره جلوی یخچال و میگه ننت ( همون دنت)...بهونه شیر رو هم نمیگیره...خیلیییی راحت تر از اون چیزی که تصورش رو داشتم جدا شد..تنها چیزی که از نوزادی تا حالا هیچ تغییری نکرده...موزی...
8 اسفند 1391

بیست شدی!!!!!!

رهای  ناز نازی  من...............دختر من...............عسل من..............جيگر من..............نفس من...... دلم مي خواد تو صبح تا شب جلوم خرامان راه بري و من فقط نگاهت كنم.............. قربون همه توانائيها و ضعفهايت............. قربون سخن پراكني نصفه نيمه ات............... قربون بدو بدو هايت............. قربون شبها تا صبح خواب حرام كردنهايت................ بیست ماهگیت مبارك عزيزكم............. دخمل عزیزم پایان بیست ماهگی اتفاق مهمی که تو زندگی منو ت افتاد گرفتنت از شیر بود ...هر چند واسه خودم خیلییییی سخته که نگاهت قشنگت رو موقع شیر خوردن دیگه نبینم ولی مجبورم چون اصلا غذا نمیخوری..... رهای ب...
7 بهمن 1391

تولدم مبارک

اولش همه شکل هم هستیم کوچولو و کچل حتی صداهامون هم شبیه به همدیگه است با اولین گریه بازی شروع میشه هی بزرگ می شیم بزرگ و بزرگتر اونقدر بزرگ که یادمون میره یه روز کوچولو بودیم دیگه هیچ چیزیمون شبیه به هم نیست حتی صداهامون گاهی با هم می خندیم گاهی به هم! اینجا دیگه بازی به نیمه رسیده : واسه بردن بازی روی نیمه ی دوم نمی شه خیلی حساب کرد گاهی باید برای بردن بازی بین دو نیمه دوباره متولد شد! یک سال دیگه گذشت یکی میگه یک سال دیگه بیهوده گذشت یکی میگه یک سال بزرگتر شدم یکی میگه یک سال پیرتر شدم یکی میگه یک سال دیگه تجربه کسب کردم یکی میگه یک سال به مرگ نزدیک تر شدم یکی هم اصلا براش مهم نیست و هیچی نمیگه. منم یک سال بزرگتر شدم ... یکسالی که نمی د...
29 دی 1391

نوزده ماهگی نفسکم

رهای عزيزم!  امروز نوزده ماه تمام از همان لحظه اولی كه ديدمت گذشته است نوزده ماه شيرين و پر ماجرا نوزده ماه براي پشت سر گذاشتن ترسهايي كه از بي تجربگي داشتم: ترس از زايمان ترس از شير دهي(كه قبل از آغازش واقعا ترس مشخصي نداشت، ولي بعد از آن ...) ترس از تنها شدن با يك نوزاد پس از گذراندن هفته هاي اول  به همراه مامان جون ترس از واكسن زدن ترس از دندون درآوردن ترس از مریض  شدن بچه و دارو و گهگاه آمپول و آزمایش ترس از سفر رفتن با یه بچه ترس از خطرات ناشي از تازه راه افتادن و كنجكاويهاي كودكانه(كه هنوز هم كم و بيش ادامه داره) ترس از عدم ترب...
9 دی 1391

550 روز گذشت .....

  دختركم   قشنگترين گل زندگي من تنها ماه درخشان آسمون آبي من دوست داشتني ترين همدم هميشگي من هجده ماهگيت مبارك   دخترك شيرينم ، نميدوني من چقدر دوستت دارم حتي تصورش هم برات سخته ... رها عزیزم يكسال و نيم دركنار تو بودن زندگي مارو زيباتر ، دوست داشتني تر و جذاب تر كرده بودن تو ، وجود نازنين تو ، نفس تو به همه چي رنگ و بوي ديگه اي ميده انگار ما هم در كنار تو يه معني ديگه اي پيدا كرديم   خداي بزرگ همه كوچولوها رو در پناه خودت حفظ كن خدايا از رهای من هيچوقت غافل نشو تا اونم بتونه با ياد تو راه درست و پيدا كنه   عسل م...
8 آذر 1391

تولد بابایی مبارکککککک

سلام مهربونم ... امروز من و رها کوچولو اومدیم اینجا که باهات حرف بزنیم ... بگیم که خیلی دوستت داریم ...بگیم که  تو هم یه همسر  نمونه و بی نظیری هم یه بابای مهربون و فوق العاده ...   عزیزم من خیلی خوشبختم چون تو رو دارم و رهاهم از اینکه بابایی مهربونی عین تو داره غرق لذت و شادیه .. ما از داشتنت به خودمون می بالیم تو یه فرشته پاکی که خدا واسه من و دخملی آفرید تا همیشه پشت و پناهمون باشی ........... شبا وقتی سرمونو میذاریم رو بازوهات و می خوابیم انقدر آرامش داریم که هیچ غمی برامون تو دنیا وجود نداره ............   ما آرامش زندگیمونو با هیچ چیز تو دنیا عوض نمیکنیم چون می دونیم که یه مرد داریم که همیشه مثل یه ک...
30 آبان 1391

هفده ماهگی شیطون خودممممم

  رها كه مي خوابه ذهن ام شروع ميكنه به فعاليت كردن كه حالا چي كار بايد كرد:   1-     ظرف هاي تلنبار شده توي سينك ظرف شويي رو بشورم ؟   2-     لباس هايي كه كنار گذاشتم تا با دست شسته بشه رو بشورم؟   3-     ريخت و پاش هاي روي زمين و هوا رو جمع كنم ؟   4-     غذا درست كنم ؟   5-     بيخيال موارد بالا بشم و يه ليوان چايي بريزم و جلوي تلويزيون بلمم؟   6-     يه چند تا تلفن بزنم و دل سير حرف بزنم؟   7-  &n...
12 آبان 1391

رهای شانزده ماهه من و بابا

  فکر میکنم وقتی داری این نوشته ها رو میخونی خودت میدونی که یه بچه شانزده ماهه چه کارایی میتونه انجام بده... رهای شانزده ماهه من ٩ تا دندون داره ده کیلو و هفتصد وزنشه و هشتاد و دو سانته رهای شانزده ماهه من کلی شیطون شده و در عین حال شیرین و با نمک رهای شانزده ماهه من بلد بگه سلااااام... ددر... ماااامان.... نینی....ایدا... محیا... آیسا... نایناااا ( ساینا ) رهای شانزده ماهه من عاشق برنامه عمو پورنگ شده و محاله یه روز نبینه... رهای شانزده ماهه من بلده تا 3 بشمره...و میگه یک دو سسسسسه رهای شانزده ماهه من عاشق شلیل و خیار و هندونه و خربزه رهای شانزده ماهه من یاد گرفته یه دستمال بگیره دستش و گردگیری کنه.... ...
11 مهر 1391