اندر احوالات چهارده ماهگی
وقتی مادر نیستی خیلی چیزها رو نمی دونی. وقتی مادر نیستی گاهی وقتها نگرانیهای مادرانه ممکنه به نظرت بی معنی بیاد. . وقتی مادر نیستی نمی دونی ممکنه یه روزی آرزوت یه پیاده روی یک ساعته بدون عجله و دغدغه باشه . ممکنه آرزوت یه شب خوابیدن بدون شنیدن صدای گریه باشه. ممکنه آرزوت چند ساعت لم دادن یه گوشه باشه.
باید مادر باشی تا بفهمی وقتی جگر گوشه ات با اشتها غذا می خوره چه کیفی داره. آرزوم اینه دو تا قاشق غذا بخوری.
یاد گرفتی که از همه اجزاء صورتت در جهت شیره مالیدن سر من، در مواقع لزوم استفاده کنی ، وقتی می خوای چیزی برداری یا کاری انجام بدی که می دونی من ناراحت می شم سریع با لب های غنچه کرده میایی به سمتم که منو ببوسی تا چیزی بهت نگم، جالبه که چقدر دقیق خط قرمز ها رو درک کردی و راه عبور ازشون رو هم پیدا کردی.
گاهی نمی فهمم این کارهایی رو که انجام می دی کی و از کجا یاد گرفتی. گاهی هم فکر می کنم سرعت بزرگ شدنت اونقدر زیاده که من بهت نمی رسم و این خیلی بده.یاد گرفتی الکی بخندی تا ما برات ضعف کنیم.....یاد گرفتی که پاتو رو پات بندازی تا واست بمیرم....
شبها قبل از خواب... بعد از خاموش شدن چراغها بازیت میگیره
عکس روز چهارده ماهگی
اینجا هم داری الکی میخندی...قربونت بشم مننننن